حیران

ساخت وبلاگ

اومدم خونه...فکر کنم بعد چهارماه!

ولى خیلی دلم گرفته اینجا!نمیدونم چرا...به نظر که باید شدیدا در خودم واهدافم تجدید نظر کنم!


حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 12:13

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 93 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 21:31

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 102 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 21:31

ماییم که از باده ی بی‌جام خوشیمهر صبح منوریم و هر شام خوشیمگویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم#مولانا :ear_of_rice::i حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 0:31

حس غریبى دارم...انگار هر کى رو به یک دلیلى میبینمسین رو بعد این همه زمان با اون دنیاى خاص خودشهانى رو بعد شیش هفت سال...امروز...تو کار سماع و عرفان و ...بعد یهو اون کتاب اشو رو هم بهم بده!!خیلی همه چى عجیبه...امیدوارم رشد کنم و بزرگ شم ولى!!....هانى هم بهم گفت ادم با تو خیلی خودشه...تو این فرصت رو ب حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 0:31

امروز شیش صبح راه افتادیم و نه و نیم پلنگچال بودیمچه هوایى اقاااعشق!خیلی وقت بود کوه نرفته بودم پاهام اذیت شد یکم ولى...در کل عالى بود!سه ساعت هم اون بالا چرت زدیم!و بعد هم چایى و برگشت...بسى چسبید ها!!!بعد هم که اومدم خونه خاله،پیش مامانى عشق!کلم پلوى خوشمزه هم داد خوردیم و الان هم بعد یه دوش حسابى حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 0:31

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 16:19

برنامه هیجان انگیز من بعد دادن امتحان لعنتى فردا(که به طرز بدى دارم پاک میرم سرش!!!)عصرش با بچه ها بریم بیرون...از وقتى گروه هاى بیمارستان جدا شده خیلی ها رو دیگه نمیبینمسه شنبه صبح میخوام با پسردایی برم بیرون...قراره راجع به سروش و دین و اینا یه کم راهنماییم کنهسه شنبه عصر میخوام برم شرکت بادران پی حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 16:19

من خودم به تنهاییی الان شاید عجایب هشتم و نهم و دهم جهان باشم اصلا!!!

چایی و شیرینى هم خوردیم...حرف زدیم...

و هنوز نمیدونم تو کدوم سیاره منو پیدا کردند این دم بهارى

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 0:03

حقیقتا نمیفهمم که چرا هنوز از گوگل پیدا میشم:((

نمیزنه هم که با جستجوى چی میرسن اینجا...

ولى حالا میشه خود شماهایی که از گوگل میاید اینجا لطفى کنید و مثلا خودتونو معرفى کنید؟!

وبلاگستان به طرز ترسناکى کوچیکه و من نمیخوام اشنا اینجا رو بخونه..

پس اگه اشنایید نیاید لطفا:))))

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 0:03

و وقتى از چیزى گریزانید به سرتان میاید!

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 0:03

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 0:03

پست قبلی رو رمزشو میدم بهتون...ایمیل یا وبلاگ بدید بهم(البته همین دو سه تا خواننده اى که میشناسم فقط)

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 0:03

امروز یک بیمارستان دیگه بودیم...استاد اصلی ما رو پیچونده و یک رزیدنت بامزه جاش فرستاد که با شتر و کوهان و بازی و اینا واسه ما لوکمى مزمن(نوعی سرطان خون) رو درس داد...خلاقیت این ادم ها بسیار قابل تحسینه!(یاد میم افتادم البته اونم همینجوری همیشه به من درس میداد،هنوز هم واسه همین کلی هاشونو یادمه)خلاصه بعد کلاس دیدیم اینجوری نمیشه تا اونور شهر رفتیم یک ساعته برگردیم که!دنبال اقای رزیدنت رفتیم درمانگاه خون و انکولوژی پیش یکى از استادها که یک خانم دکتر به شدت باسواد و با پرستیژه...اجازه داد همینجوری که مریض ویزیت میکرد با بشینیم و هى گاهی اطلاعات هم میداد بهمون...دو تا رزیدنتش هم عرق ریزان و بدو بدو کنان اونجا بودند...بعد ما از اول هی فکر میکردیم اون رزیدنت اولیه چقدر شبیه یک بازیگره و بعد دیدیم بللله...انگار خووود بن افلکه که جوون تره فقط!خلاصه که خانومش زرنگ بوده در گیرانداختن اقای دکترر:).....پ.ن:جدا چرا ما دخترا انقدر درگیریم ...من یک روز فکر میکردم قراره یک ادم خیلی منطقی باشم که نمیذاره هیچی به درس و زندگیش لطمه بزنه(حالا خداوکیلی هم خوب manage کردم تا اینجا به نظرم..به جز غرغرهایی که حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 110 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

یدونه ظرف از علی دستم بود،که توش واسم لازانیا داده بود یکدفعه..اونو شکلات ریختم توش و رفتم بهش دادم ..گفت وایسا حرف بزنیم منم بهونه اوردم که کار دارم.گفت الان یعنى میخواستی چیزی جلوى چشمت نباشه از من ؟!گفتم نه اومدم ظرفتو بدمگفت میبینیم همو؟گفتم ایشالله.و حقیقتا فکر نکنم ادامه اش جز خواست هاى خدا باشه و در واقع تا جایی که به تدبیر من مربوط میشه جوابش نه بود!....بگذریمبعد هم بعد مدت ها کلى واژه هجوم اورد تو ذهنم...کلى نوشتم...نوشتمهنوز سر و سامون ندادم!ببین شعر قشنگى میشه یا نه بالاخره.....الانم که طبق معمول دارم درس میخونم..یک دقیقه خون و هماتو...بعد نورو...بعد مقاله...هىىى!پ.ن::اقاامن از تو تنظیمات زدم که موتور هاى جستجو پیدام نکنند!اما هنوز با موتورهاى جستجو ورودى دارم به وبلاگ حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 121 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

امروز سین اومد اینجا..یعنى اول رفتیم کافه کنار خونه صبحونه خوردیمبعدم یکى دو ساعت اومد بالا و با هم تعریف کردیم...سین دوست صمیمى بچگى هاى منه!که چندین سال با هم رابطه نداشتیم چون اومد تهران از ١٣ سالگى..خیلی خوشحالم که باز میبینمش!دفعه اول تور  رفتیم..خیلى یهوىى و بعدش اصلا دیگه فرصت نشد همو ببینیمخیلی جالبه و دوستش دارم!از سلیقه ى بچگى هام تو دوست یابى راضى ام عمیقا!!!نتورکینگ میکنه تو بادران..خیلی هم دوستش داره و به نظرش هممن ادم مناسبى میام واسه این کار اگه وقتشو پیدا کنم البته!چون خیلى خوب میتونم با بقیه ارتباط بگیرم و مجابشون کنم!حالا این داستاناى درسم تموم شه قبل عید ٤ ٥ روز بیکارى دارم که میرم ببینم چه خبره!.....به على میگم اخه چرازانقدر چگونه و عجیب غریب رفتار میکنى!مواجه شو با هر چى که هست دیگه!من شاید هنوز مواجه نشدم و شاید بعدها خیلی پشیمون شم و ناراحت باشم و اینا...ولى در حال حاضر تونستم خیلی بالغانه با قضیه کنار بیام و حقیقتا دوستیم برام با ارزش تره!پ.ن:من خیلی اتفاقات مربوط به علی رو ننوشتم اینجا و نمیخوام هم بنویسم و شما هم نمیدونید!پس سعى کنید خیلى درگیر حل معما نش حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 82 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

یکى از فانتزی هام اینه که یک بک پکر حرفه اى پیدا  شه،بابامو راضى کنه...من عید هیچ هایک کنان برم مسافرت...

امان از 

روزگاران!

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 123 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

اگه یاد بگیریم که قرار مون اخر سر روى شانه هاى خودمونه خیلی حال بهترى خواهیم داشت...یادم میاد پارسال این روزها رو..اسون نبودند..و سخت تر هم شدنداما اخرش چى شد؟!من یاد گرفتم که هر اومدنى از اول رفتنشو هم با خودش میاره!از دست دادن و پذیرفتنش یک هنره!که واسه یادگرفتنش بهاى گزافى رو دادم!درد کشیدم...رنج واقعى!و اخر  سر بزرگ شدم...انقدرى که الان میتونم سر کنم!میتونم اشتباهاتم رو بپذیرم و به شکل یک تجربه نگاهشون کنم و سعى کنم که سال دیگه کمتر اشتباه کنم و واسه ى خودم ارزش بیشترى قائل باشم....They say experiences is not what happen to you!it is what you do with what happen to you!And what am i doing with these things that heppend!i m going to grow wiser...to open my eyes and remember the preciouslittle girl inside me!Remember!I need reasons to do something..not like now!which i would do anything unless i  find a good reason against it! حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 104 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

رها شدم

اما

مثل بوته اى بى ریشه در باد!

(رضا کاظمى)



همینم من الان..احساس بى ریشگى میکنم!احساس میکنم به هیچى تعلق ندارم!نه به خود قبلیم،نه به خانواده ام ،نه به اعتقاداتم...

رهاییه خوبى نیست!

ادم ریشه لازم داره واسه اینکه زندگى کنه!

دلم تنگ شده واسه اون روزهایی که بى دعا خوابم نمیبرد...که قران رو باز میکردم و پر میشدم از ارامش!

حقیقتا دلم تنگ شده

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 97 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33

خون!

اولین امتحان پایان بخش استاجرى!


حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 85 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33