حیران

متن مرتبط با «خانوادگی به انگلیسی» در سایت حیران نوشته شده است

به بهانه ى تمام شدن

  • این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده است. برای مشاهده آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید. رمز عبور: , ...ادامه مطلب

  • به گریه نشستم....

  • چه در دل من چه در سر تو من از تو رسیدم به باور تو ..... هعى...دلم گرفته!دلم از خودم گرفته!از اینکه تکلیفم با دام معلوم نیست...!!!حقیقتا این دیگه چه صیغه ایه! که هر کى میاد تو زندگى من اجازه دادم یه اثر انگشتى روش بذاره...این چه وضعیت بدیه که من بهش گرفتار شدم!چرا با رفتن میم من این شکلى شدم...خواستم, ...ادامه مطلب

  • اردیبهشتى

  • منم به دنیا اومدم!شانزده اردیبشهت...بیست و دو سالم تموم شد!در حالى که سرم رو گذاشته بودم رو شونه ى یک همسفر و خوابم برده بود...تو اتوبوسى پر از بچه هاى باحالى که ما دو تا رو رسونند تهرانبقیه بچه ها موندند کنار سد لفور!من فرصتشو نداشتم...پنجشنبه صبح ب, ...ادامه مطلب

  • بهارونه از جنس خونه

  • اومدم خونه...فکر کنم بعد چهارماه!ولى خیلی دلم گرفته اینجا!نمیدونم چرا...به نظر که باید شدیدا در خودم واهدافم تجدید نظر کنم!, ...ادامه مطلب

  • به چرخِ روزگار!

  • حس غریبى دارم...انگار هر کى رو به یک دلیلى میبینمسین رو بعد این همه زمان با اون دنیاى خاص خودشهانى رو بعد شیش هفت سال...امروز...تو کار سماع و عرفان و ...بعد یهو اون کتاب اشو رو هم بهم بده!!خیلی همه چى عجیبه...امیدوارم رشد کنم و بزرگ شم ولى!!....هانى هم بهم گفت ادم با تو خیلی خودشه...تو این فرصت رو ب, ...ادامه مطلب

  • بهارونه

  • برنامه هیجان انگیز من بعد دادن امتحان لعنتى فردا(که به طرز بدى دارم پاک میرم سرش!!!)عصرش با بچه ها بریم بیرون...از وقتى گروه هاى بیمارستان جدا شده خیلی ها رو دیگه نمیبینمسه شنبه صبح میخوام با پسردایی برم بیرون...قراره راجع به سروش و دین و اینا یه کم راهنماییم کنهسه شنبه عصر میخوام برم شرکت بادران پی, ...ادامه مطلب

  • گند بدى زدم به زندگیم!

  • این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید], ...ادامه مطلب

  • کى بهار میشه پس؟!

  • دیروز امتحان خون دادم...کلى واسه همه همه چى رو توضیح دادم و انقدر از ترس امتحان شفاهى خونده بودم که دیگه دهنم کف کرده بود و اخر شبش سرم سبک شده رسما!!بعد رفتیم و عدل من با بدخلق ترین استاد بخش افتادم شفاهیمو و اونم دق دلیه کم کارى بچه ها طى بخش رو سر ما دراورد و گفت از نو الان شرح حال بنویسید!سوال هم نپرسید.!انقدر که من لجم گرفت حد نداره!(اوایل میگفتم اینبین الملل ها رو به ما اضافه کردند تعدادمون زیاده تو اموزشمون کم کارى میشه که راست هم گفتم!اما الان علاوه بر اون!!!انقدر هم درس نمیخونند که ادم باید جاشون جواب پس بده!://بعد هم که خواهر کوچیکه اومده بود اینجا واسش تولد بگیریم دلش واسه من تنگ شده بود...:))خاله هم بردمون رستوران با موسیقی زنده و کیک...حسابی خوش گذشت و هفده سالگیش هم مبارک شد!( جاى مامان بابا خالیه..اصلا اینورا نمیان!!://)هنوز تازه واسش کادو هم نگرفتم!دوستام هم که رفته بودند بیرون و من نتونستم برم باهاشون..شب اومد ف خداحافظى کرد و من واقعا دم به گریه بودم و اون هم همینطور!همه شون میرن خونه امروزماها اصلا اینجورى نبودیم..تو این مدته انگار کلى دختر شدیم...قبلا پسرونه بود احس, ...ادامه مطلب

  • پنجشنبه

  • چند است ز تو تا جان؟  تو طرفه تری یا جان ؟آمیخته ای با جان ؟ یا پرتو جـانانى؟#مولانا , ...ادامه مطلب

  • بهار

  • از تو که حرف میزنمچنان نوبرانه میشومکه بهار هم دهانش اب بیفتد..شاملو....دلم بهار خواستبهار شهرم رو..کنار رودخونه،پای درخت هامن ادم این شهر شلوغ نیستم, ...ادامه مطلب

  • خانوادگی!

  • اعصابم به خاطر روابط مادر و خواهرم خیلی به هم ریخته است....نمیدونم چرا اینجوری اند.خواهرم تو سن بدیه و فکر میکنه مامانم دوستش نداره و میخواد بهش گیر بده و کلا همه چیزو به شکل وحشتناکی تراژدی میکنه و انگار که داره بهش ظلم میشه...میگه مامان همیشه بداخلاق و ناراحته و داره غر میزنه!والا من که اونجام که اینجوری نیست...به نظرم بابا و خواهرم خیلی در حقش بی انصافی میکنند وو مامانم هم خیلی حساسه و زود به هم میریزه...اخه نمیشه که منو بیشتر دوست دارشته باشه...من که میبینم چه جوری باجون و دل واسشون زحمت میکشه!اما خب ادم وقتی در جواب محبت نمیبینه بی انگیزه میشه!پی نوشت:بیماری مزمن خیلی بده!! ,خانوادگی به انگلیسی,خانوادگی,خانوادگی بازیگران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها