حیران

متن مرتبط با «مسابقه هیجان در ساعت صفر» در سایت حیران نوشته شده است

روحمان دیگر در شهر بند نمیشود

  • اقاااجونم براتون بگه که من اولین هیچهایک عمرمو انجام دادم!با دوستان جدید...به چورت:)عجب جایی بودعجب جاییىىى بودچقدر خوش گذشتاصلا نمیتوم وصف کنم حس و حالشو..تار لطفى و صداى پرنده هاى دریاچهشب نشینى دور اتیش و بزن و برقصاب تنى و تیوب سوارى تو دریاچهتاب بازى...اصلا حالى کردم خدایا اساسا شکرت, ...ادامه مطلب

  • روز پدر

  • روز پدره...و خدا خودش میدونه که من چقدر شاکرم به خاطر داشتن پدر و مادر خوب...واقعا که نعمت بزرگیهبابام منو دختر مستقلى بار اورده  و کلى از شخصیت من رو شکل داده،یادمه که از بچگى ام یک زمان هایی مخصوص صحبت کردن من و بابا بود،راجع به همه چىهمون روزها بهم میگفت دخترم  شاد زندگى کن،همیشه دنبال , ...ادامه مطلب

  • روان درمانی اگزیستنسیالیسم

  • --‎جان مینارد کینز میگوید : انچه انسان هدفمند همیشه میکوشد برای خود حفظ کند ، نوعی جاودانگی واهی و دروغین است ،جاودانگی اعمالی که علائقش را در قالب انها در مسیر زمان به جلو میرانداین ادم به جای انکه گربخ اش را دوست داشته باشد،بچه گربه اش را دوست دارددر حقیقت بچه گربه ها را هم دوست ندارد بلکه همینطور تا اخر به نسل های بعدی عشق میورزد--روان نژندی موفقیت : وضعیتی که در آن فرد درست در لحظه دستیابی به موفقیتی که مدتها برای ان جنگیده ، نه تنها به شادی نمیرسد بلکه حالت فلج شده پیدا کرده و اغلب عدم موفقیتش را حتمی میکند.فروید آن را سندرم شکست خوردن از موفقیت مینامد.رنک آن را به عنوان "اضطراب زندگی" توصیف کرده (یعنی ترس از مواجهه با زندگی به مثابه یک موجود مستقل و مجزا).مزلو توضیح میدهد ما انسانها از بهترین و برترین امکاناتی که برایمان فراهم میشود دوری میکنیم و این پدیده را عقده یونس نامید ،زیرا یونس هم مانند همه ما نتوانست عظمت خود را تاب اورد و کوشید از سرنوشتش دوری کند. شاید این تمایل عجیب نتیجه امیختگی موفقیت و پرخاشگری باشد زیرا بعضی افراد موفقیت را وسیله ای برای پیشی گرفتن , ...ادامه مطلب

  • هیجان در ساعت بیست و سه!

  • اعتیاد بددردیه...بنده ی مفلوک هم معتاد به ادرنالینم!شدیدها...یعنی وقتی هیجان در زندگیم کمرنگ میشه ممکنه از اون خاصیت در لحظه بودنم استفاده کرده و هر غلطی بکنم(خداروشکر هنوز این قابلیت بدبختم نکرده!)مثلا دلم میخواست یک وبلاگ معروف داشتم بعد یک روز مینوشتم که من فلان ساعت میرم فلان جا ،هرکی دلش خواست بیاد و سعی کنیم همو یشناسیم بدون هیچ نشونه ای!باحاله ها!هعی...چه کنیم که شرایطش نیست!چند وقت پیش تصمیم گرفتم یک دوست مجازی رو ببینم که پسر هم بود:/پسر خوبی هم بود اما من ازش خوشم نیومد...(البته یک دلالیلی هم داشتم ...مثلا خیلی خسیس بود!یا اینکه احترام منو رعایت نمیکرد!فکر میکرد میکنه ولی نمیکرد!و اینکه هی فکر میکرد من دارم دروغ میگم:||درحالی که من ادم بکشم هم دروغ نمیگم!!)خلاصه دو سه بار همو دیدیم و بعد دفعه اخر که بهش گفتم اقا من و شما خ فرق داریم و ایشون هم ما رو به خسیسی و دروغ گویی متهم کرد دیگه ندیدمش و جواب تلفن هاشو هم ندادم!بعد یک ماهی دیشب زنگ زده منم شماره رو ندیدم و برداشتم ...خیلی راحت انگار هیچی نشده میگه سلام چطوری!بهش گفتم من کاری با شما ندارم و قطع کردم!مسج داده خب حتما کار د,هیجان در ساعت صفر,مسابقه هیجان در ساعت صفر,برنامه هیجان در ساعت صفر ...ادامه مطلب

  • یک عدد منِ هیجان زده:))

  • امروز میشه گفت یه جورایی اولین روز واقعی بیمارستان بود که اجازه دادند خودمون بریم مریض ها رو معاینه کنیم تنهایی دیگه...دکتر شدن خیلی خیلی ترسناکهو خیلی خیلی دور به نظر میرسهو خیلی خیلی عزیز هیجان انگیز و دوست داشتنیه:)حالا هم دارم معاینه قلب رو مرور میکنم که فردا سرِ راند سوادی داشته باشم:))البته یلدا رو هم برگزار خواهیم کرد!......یکی از مصایب من جدا اینه که همه چی واسم هیجان انگیز و دوست داشتنیهسنتورمکلاس های وقت گیر نوروساینس(این جمعه قراره از ٨ صبح باشه تا ٥ عصر:/)ورزشکوهطبیعتتتتتفلسفه و روانشناسیرمانکافه گردی:Dو بنده وظیفه ام اینه که اول تا دهم دکتر خوبی باشم...و خب جمع کردن اینا برام با هم خیلی خیلی سخته,یک عدد من ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها