شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

ساخت وبلاگ

حدودای بیست سال پیش اینو نوشته بود رو مقوا و داده بود به عشقش

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپرم

شمایل تو بدیدم

نه عقل ماند و نه هوشم....

نشسته بودند تو کوه.ساعت 5 صبح.موهاشو از تو صورتش میزد کنار.خوبی کوچولوی جذاب؟

خوبم...

عاشق موهاتم...موهای فر و با هویتت.موی صاف هویتی نداره.مثل یه ورق سفیده که توش هیچی نکشیده باشند.

لبخند ملیح

میخندی کوچولو؟تو همیشه کوچولو میمونی...

دستشو میگیره....نمیدونه قلبش چندتا میزنه.فقط میدونست که یک ساله که پنهانی ارزو کرده.

تاریخ ارسال: جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 20:55

حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 18:22