Ben Affleck از نوع إیرانی

ساخت وبلاگ

امروز یک بیمارستان دیگه بودیم...استاد اصلی ما رو پیچونده و یک رزیدنت بامزه جاش فرستاد که با شتر و کوهان و بازی و اینا واسه ما لوکمى مزمن(نوعی سرطان خون) رو درس داد...

خلاقیت این ادم ها بسیار قابل تحسینه!(یاد میم افتادم البته اونم همینجوری همیشه به من درس میداد،هنوز هم واسه همین کلی هاشونو یادمه)

خلاصه بعد کلاس دیدیم اینجوری نمیشه تا اونور شهر رفتیم یک ساعته برگردیم که!دنبال اقای رزیدنت رفتیم درمانگاه خون و انکولوژی پیش یکى از استادها که یک خانم دکتر به شدت باسواد و با پرستیژه...اجازه داد همینجوری که مریض ویزیت میکرد با بشینیم و هى گاهی اطلاعات هم میداد بهمون...

دو تا رزیدنتش هم عرق ریزان و بدو بدو کنان اونجا بودند...

بعد ما از اول هی فکر میکردیم اون رزیدنت اولیه چقدر شبیه یک بازیگره و بعد دیدیم بللله...انگار خووود بن افلکه که جوون تره فقط!

خلاصه که خانومش زرنگ بوده در گیرانداختن اقای دکترر:)

.....

پ.ن:جدا چرا ما دخترا انقدر درگیریم ...من یک روز فکر میکردم قراره یک ادم خیلی منطقی باشم که نمیذاره هیچی به درس و زندگیش لطمه بزنه(حالا خداوکیلی هم خوب manage کردم تا اینجا به نظرم..به جز غرغرهایی که اینجا میکنم گاها و بغضی شب ها که مثلا تنهایی و غربت میگیردم بقیه اوقات واقعا خوبم و البته تو این چند سال خیلی روى خودم کار کردم که کمتر حرص بخورم واسه چیزهایی که در توانم نیستند...

اما دلم واسه خودمون دخترها میسوزه!!

ف.الف!(یکی از صمیمی ترین دوستانه که باهاش قشم هم بودم)امروز میگفت lsd بزنم یا سرترالین بخورم واسه این اعصاب داغون!

اون یکى دوستم رو که دیشب بهش قول دادم واسش روانشناس خوب پیدا کنم...با این حجم از دراما سازی ای که داره خودشو میکشه!

به ظاهر اینه که وای نصف پسرای دانشگاه خاطر خواهش اند اما خودش شدیدا داغونه چون اون یک نفری که دوست داشته به طرز پیچیده ای که تقصیر خودش و غرورش هم بود جور نشد!

خلاصه که به نظرم فشار و استرس پزشکی باعث میشه همه این ناراحتى ها و افسردگی ها شدت پیدا کنه!!

........

پ.ن٢:شدیدا درگیرم...شاید سنتورمو کنار بذارم!بعد سه سااال!!

خیلی تصمیم سخت و ناراحتیه اما خب چاره ای ندارم به نظر...واقعا وقت لازمو ندارم و استعداد انچنان هم که بدون صرف وقت کافی بتونم خوب بشم رو ندارم!

و از اینکه کاری رو بکنم و توش پیشرفت خوبی نداشته باشم متنفرم!

میتونم وقتشو بذارم برم مرتب باشگاه هفته ای سه روز!

لااقل نتیجه میگیرم،واسه بهبود بیماری ام خوبه و راحت تر هم میتونم وزنمو کنترل کنم!

بعدش هم قراره کلا این نوروساینس و کلاس هاش و اینا ادامه پیدا کنند...و خودشون به یک وقت حسابی نیاز دارند

و جدا از اون استاجری خیلی وقت گیره..هم بالأسر مریض باشی..هم درس بخونی زیااد و زود و مرتب!

از اون ور فکر کنم تو هنر استعدادم تو ادبیات و شعر خیلی بهتره و اگه بخوام اون جنبه وجودیم رو پرورش بدم بهتره برم کلاس های شعر گروس دوباره:))



حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 109 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:33