سفر

ساخت وبلاگ

على فکر میکنه زیادى هیجان زده ام!

وقتى یکى شبیه اون این فکرو بکنه یعنى حتما من یه چیزیم هست!!

ولى خب امروز رفتم کافه!دلم واسه على تنگ شده بود..اونم مشخصا دلش تنگ شده بود...یک هفته بود مسج میداد که بیا ببینمت..بیا تهران..

میگفت شاید باور نکنى اما واقعا دلم برات تنگ شده...

بهش گفتم چرا نباید که باور کنم؟!

خلاصه که رفتم و یه کم تعریف کردیم،بعدم پیاده راه افتادیم یکم زندگی على رو زندگى کردیم،خرید کردیم

بعدم بردم سید خندان و وسایل سفر خریدم...یک میلیون و دویست!تازه کوله و کفش که گرونند رو چندین ماه قبل خریده بودم و تازه کلى چیز هم نخریدم.....!خلاصه که گرونیه برادر!

جالبش فاز اقاى فروشنده بود که یک کوهنورد حرفه اى و استاد شناس طبیعت گردى بود!کلى راجع به تمرکز و خدا و اون ارامشه حرف زد...اینکه اگه دنبال اون ارامشه برى خیلى بهتره و سرت به کار خودته و عشق دنیا رو میکنى...٠اخرسر هم دو تا عرق نعنا ساخت دست دراویش کرمان داد بهمون!(بعد من انقدر با خوندن این کتاب ملت عشق و شمس و مولانا درگیر این احساسات شده بودم که کلى فازشو گرفتم....)کل عید رو هم من مستمر مدیتیشن کردم و هر روز رفتم توطبیعت و یه تایمى رو خلوت کردم...

همونى که من و على هر کدوم جدا جدا دنبالش بودیم!و کلا اکثر حرفامون هم دور همینا میگرده...

و انرژى واژه ها..(حقیقتا ادم باید واژه هاشو با دقت بیشترى پیدا کنه!)

على هم سیگارو ترک کرده،کلاساى روانشناسى میره و میخواد دماوند رو بزنه امسال!!

تقرییا هم به این نتیجه رسیدیم که باید جلوى کاراى اضافى رو گرفت!

ما دو تا دوست هم فازیم...همینو هم باید ادامه بدیم!

در همین راستا هم ایشالله اخر هفته میریم الموت و اوان!


+بهزاد مسج داد،همون اقای ٥٠ ساله اى که از تور ماسال باهم دوست شدیم و تو این سه چار ماه اصلا فرصت نشد ببینیم همو...مصرانه میگه بریم کوه یه روز...منم دیدم بچه ها فردا بیمارستان رو پیچوندند و منم خوشم نمیاد شیرین بازى در بیارم و نمیرم!واسه همین به بهزاد گفتم اقا پایه اى صبح فردا بریم ...اونم گفت حله!

+استاد سنتورمزنگ زد!بنده دو ماهه کلاس سنتور نرفتم و تمرین هم نکردم!ظاهرا از تنبلى اما خودم میدونم که به خاطر اینه که احساس میکنم که نمیشه و جلو نمیره...و خلاصه که من استعدادى توش ندارم!

اما استادم کلى بهم  انرژى داد و من میدونم که شدیدا ادم صادقیه!گفت من با استعدادترین شاگردش بودم تا حالا و با این وقت کمم بیشترین پیشرفت رو کردم!

و خلاصه قرار شد هم ایشون و هم من کمتر به خودم سخت بگیریم و ادامه بدیم!در همین راستا من قطعه ٨ شهراشوب رو میزنم و ایشالله هفته بعد دوشنبه میرم خدمت استاد!یادم باشه عیدى هم بخرم!(البته قبلش باید دایى سنتورمو بده و منم حسابى کوکش کنم!!)





حیران...
ما را در سایت حیران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 2:16