امروز سین اومد اینجا..یعنى اول رفتیم کافه کنار خونه صبحونه خوردیم
بعدم یکى دو ساعت اومد بالا و با هم تعریف کردیم...
سین دوست صمیمى بچگى هاى منه!که چندین سال با هم رابطه نداشتیم چون اومد تهران از ١٣ سالگى..
خیلی خوشحالم که باز میبینمش!دفعه اول تور رفتیم..خیلى یهوىى و بعدش اصلا دیگه فرصت نشد همو ببینیم
خیلی جالبه و دوستش دارم!از سلیقه ى بچگى هام تو دوست یابى راضى ام عمیقا!!!
نتورکینگ میکنه تو بادران..خیلی هم دوستش داره و به نظرش هممن ادم مناسبى میام واسه این کار اگه وقتشو پیدا کنم البته!
چون خیلى خوب میتونم با بقیه ارتباط بگیرم و مجابشون کنم!
حالا این داستاناى درسم تموم شه قبل عید ٤ ٥ روز بیکارى دارم که میرم ببینم چه خبره!
.....
به على میگم اخه چرازانقدر چگونه و عجیب غریب رفتار میکنى!مواجه شو با هر چى که هست دیگه!
من شاید هنوز مواجه نشدم و شاید بعدها خیلی پشیمون شم و ناراحت باشم و اینا...ولى در حال حاضر تونستم خیلی بالغانه با قضیه کنار بیام و حقیقتا دوستیم برام با ارزش تره!
پ.ن:من خیلی اتفاقات مربوط به علی رو ننوشتم اینجا و نمیخوام هم بنویسم و شما هم نمیدونید!پس سعى کنید خیلى درگیر حل معما نشید چون قضیه متفاوته از اونى که فکر میکنید
حیران...برچسب : نویسنده : 1havabanoof بازدید : 83